معنی استخوان لای زخم گذاشتن

ضرب المثل فارسی

استخوان لای زخم گذاشتن

کاربرد ضرب المثل" استخوان لای زخم گذاشتن" زمانی است که کسی جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند.
و ما داستان این ضرب المثل:
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی  که دکتر شهرشان بود بردند. حکیم بعد از ضد عفونی زخم میخواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است. می خواست آن را بیرون بکشد اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت: زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد کار قصاب درآمد. هر روز مقداری گوشت با خود میبرد و با مبلغی به حکیم باشی میداد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد اما  زخم قصاب خوب نشد که نشد.
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت  و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود به جای او بیماران را مداوا می کرد.
آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: به زودی زخمت بهبود پیدا می کند.
دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت: تو بهتر از پدرت مداوا می کنی. زخم من امروز خیلی بهتر است. پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت: از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است. با تعجب گفت: این غذا چرا گوشت ندارد؟ همسرش گفت تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده. حکیم با تعجب از پسر سوال کرد: مگر قصاب نزد تو نیامد ؟ پسر  حکیم با خوشحالی گفت: چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی که لای آن مانده بود را بیرون کشیدم. مطمئن باشید کارم را خوب انجام داده‌ام.
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و  گفت: از قدیم گفته بودند: نکرده کار، نبر به کار.پس بگو از امشب غذای ما گوشت ندارد.  من  خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.


چوب لای چرخ گذاشتن

مانع پیشرفت دیگران شدن – مانع ایجاد کردن

حل جدول

استخوان لای زخم گذاشتن

دردی را شدیدتر کردن


لای

گل نرم، دیوار گلی، رسوب قنات

لغت نامه دهخدا

لای لای

لای لای. (اِ) کلمه ای که در هنگام خواب کردن کودکان بر زبان آرند. رجوع به لالائی شود.


لای

لای. (اِ) گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند. گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد. گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند. دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند. (اوبهی). گلی که در آب باشد. لا. رجوع به لا شود. حماء. آژند. (مجمعالفرس). لوش. ضرغاطه. (منتهی الارب). ثاط. طثره. (منتهی الارب). جیاءه. (منتهی الارب). لجن سپید. طمله. (منتهی الارب). طآه. (منتهی الارب). زه، زه، لای هر چیز باشد. (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه ٔ راق راق):
دادخواهی ور بخواهند از تو داد
پس به لای اندر بمالی پوستین.
ناصرخسرو.
یاد داری که گرو کردی... را به قمار
تا گرو گیرترا لای برآورد از بیر (مماله ٔ بئر).
سوزنی.
ماهی او در شمرم غوطه خورد
لای برآورد ز قعر شمر.
سوزنی.
موج تباشیر زد بر لب نیلی افق
گوهر مه زیر لای همچو صدف شد نهان.
سیف اسفرنگی (از جهانگیری).
دست تو بمکرمت سحابی است
بر لای نشانده قیروان را.
سیف اسفرنک.
این سیل پر از گل و لای است. قهوه جوش و قوری و سماور را لای گرفته است.
مأمخلب، آب لای ناک. عَجَل، لای سیاه بدبو. لجن. خلب، لای سیاه. خلیط؛ گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست. طرین، لای تنک. تقن، گل و لای چاه. طُفال، طَفال، لای خشک.دکله، لای تنک. تسمیل، سمل، پاک کردن حوض از گل و لای. غریل، غِرین، غرین، لای سیل آورد تر باشد یا خشک. طُمله، طَمله، طُمله؛ لای تک حوض. (منتهی الارب). || دردی شراب و امثال آن. (برهان). لرد. لِرت. گل بسیار نرم که در بن قرابه ٔ سرکه و امثال آن گرد شود:
بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب
بگذر از ننگ، مبرا بشو از نام و بخسب.
خاقانی.
نریخت لای می و محتسب ز دیر گذشت
رسیده بودبلائی ولی بخیر گذشت.
آصفی.
|| سیل:
امروز باید ار کرمی میکند سحاب
فردا که تشنه مرده بود لای گو مخیز.
سعدی.
کیخسرو از او پرسید که تو کجا فرود آمده ای، میلاد بفهلوی گفت به لایی فرود آمده ام یعنی برودخانه و جای سیل فرود آمده ام. (ص 84 تاریخ قم). || لا. تو. توی. تاه. تای جامه. تای کاغذ و جامه و ریسمان را گویند همچو یک لای کاغذ و یک لای ِ جامه و یک لای ریسمان و به عربی طاق گویند. (برهان). || هر چنه از دیوار که رده نیز گویند. || قوه. || نوعی از بافته ٔ ابریشمی که از چین آورند و در ملک گجرات نیز شود و آن الوان باشد و ساده نیز سازند. (جهانگیری):
اکسون زرنگار فلک را چو آستر
برابره ٔ معنبر این لای ساده بین.
سیف اسفرنگ.
پیراهنی که داشت زمانه زلای ِ شب
آن را به چنگ حادثه گرگ سحر درید.
سیف اسفرنگ.
|| خِلال. میان: از لای در نگاه کرد. کاغذی از لای کتاب بیرون آورد. || دره ٔکوه که فاصله ٔ میان دو کوه باشد. (برهان).

لای. (فعل امر، نف) امر از لاییدن، گفتن. گفتار و کلام. (غیاث). گفتن همچو هرزه لای یعنی هرزه گوی و می لاید یعنی میگوید و به معنی هرزه گوینده نیز گویند و امر به این معنی نیز هست یعنی هرزه بگوی. (برهان).
- هرزه لای، یاوه گوی. بیهوده گو. که سخنان بی معنی و بی پایه گوید:
جائی که از سخاوت طبعت سخن رود
هم بحر سفله باشد و هم ابر هرزه لای.
نجیب الدین جرفادقانی.
ز درد روبه عشقت چو شیر می نالم
اگر چه همچو سگم هرزه لای میداند.
سعدی.
رجوع به هرزه لا شود.
|| امر از ناله کردن. (برهان):
چند باشی چون تبیره هرزه لای
همچو نی در پرده رو آهسته لای.
تاج بها.

لای. (اِخ) نام محلی به هزارجریب مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی).

فرهنگ عمید

لای

لاییدن
لاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چند باشی چون تبیره «هرزه‌لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج‌بها: لغت‌نامه: لای)،

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

لای لای

‎ غلامی بندگی خدمتکاری: پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالایی فرست. (خاقانی. عبد. 576) توضیح در دیوان چا. سج. ص ‎: 825 مولایی، تربیت بزرگزادگان. -3 (اسم) قسمی پارچه کم ارزش: قلمی گر چه بود خواجه ابیاریها همچو لالایی بیقدر غلامست اینجا. (نظام قاری 39 لغ. )

گویش مازندرانی

زخم

زخم

مترادف و متضاد زبان فارسی

لای

رسوب، گل، لجن، لا، میان، وسط

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

استخوان لای زخم گذاشتن

3277

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری